اگر میخواهید ذهن و سیاستورزی زهران مَمدانی را بفهمید، اول باید مادر او را فهمید، یکی از مهمترین کارگردانان سینمای هند؛ نه از خلال بیوگرافی و مصاحبه، بلکه از پشت دوربین. سینمای «میرا نایر» فقط روایت نیست؛ جهانبینی است. و فیلم «بنیادگرای بیمیل» روشنترین منشور این نگاه. این فیلم را مثل سرگرمی نبینید؛ آن را به مثابه مقدمهای بر زبان اخلاقی و سیاسی جهانی ببینید که پسر در آن شکل گرفته. برای فهم شهود سیاسی زهران درباره تعلق، عدالت و بار احساسیِ بودن در آمریکا، از هنر مادر شروع کنید.
فیلم داستان چنگیز خان است؛ جوانی باهوش و جاهطلب از پاکستان که با ایمان کامل به شایستهسالاری و موفقیت وارد آمریکا میشود. در پرینستون درس میخواند، در یکی از معتبرترین شرکتهای مالی والاستریت استخدام میشود و وارد رابطهای عاشقانه با هنرمندی از طبقه فرهنگی نخبه نیویورک. در آغاز، آمریکا به او لبخند میزند؛ سریع پیشرفت میکند، مدیرش به او اعتماد دارد و زندگی رؤیاییاش ساخته میشود. اما با حادثه ۱۱ سپتامبر، این رؤیا ترک برمیدارد. ناگهان موفقیتش نمیتواند او را محافظت کند و چهره و نامش او را از استعداد جهانی به مظنون بالقوه تبدیل میکند. در فرودگاه متوقف میشود، در خیابان زیر نگاهِ شک است و بدتر از همه، اعتمادش به جهانی که دوست داشت، آرام آرام فرو میریزد.
فیلم مسیر دردناک او را دنبال میکند؛ از جوانی که به رؤیای آمریکایی ایمان دارد تا مردی که میفهمد ترس جمعی میتواند همسایه را به دشمن و امید را به سوءظن تبدیل کند. در مأموریتی کاری، از نزدیک خشونت پنهان تصمیمات اقتصادی شرکتش را علیه زندگی مردم میبیند؛ جایی که واژه «کارایی» در عمل یعنی قطع نان دیگری. قدم به قدم، چنگیز از رؤیایش دور میشود؛ نه چون افراطی است، بلکه چون رانده شده.
در پایان به لاهور بازمیگردد؛ نه به عنوان بنیادگرا، بلکه به عنوان انسانی که صدای خود و جامعهاش را بازیافته. استاد دانشگاه میشود، منتقد ساختارهایی که زمانی در آنها تنفس میکرد.
این فیلم درباره تروریسم نیست؛ درباره این است که سوءظن چگونه هویت را میخورد، چگونه حس تعلق را از آدمی میگیرد و چگونه خشونت بیصدا روح را زخمی میکند. چنگیز «بنیادگرا» نمیشود؛ بلکه از ایمان کور به غرب فاصله میگیرد و به بنیادِ خودش بازمیگردد: کرامت.
از این منظر، فیلم فقط روایت یک فرد نیست؛ نقشه تجربه سیاسی معاصر بسیاری از کسانی است که بین چند جهان ایستادهاند. فیلم از هویت مهاجرانه، سیاست سوءظن و خشونت خاموشی سخن میگوید که در آن باید بارها انسانبودن خود را ثابت کنی
وقتی چنین ببینید، سیاست آمریکا هم آشنا میشود: منتقد قدرت متهم به اسلام گرا بودن و کمونیست بودن میشود، مدافع حاشیهنشینان خطرناک خوانده میشود، و کسی که آمریکا را عاشقانه اما انتقادی دوست دارد باید مدام ثابت کند که حق دارد بماند. در این تصویر، زهران مَمدانی استثنا نیست؛ ادامه سنتی است که امید و زخم را با هم میشناسد. برای فهم او، از فیلمی شروع کنید که میپرسد: چه کسی حق دارد متعلق به آمریکا و جامعهی سیاسی آن باشد؟ با چه معیارهایی؟ و به چه قیمتی؟
چگونه میشود زهران کوامه مامدانی جوانی از نیویورک، زادهی اوگاندا، رشدیافتهی آفریقای جنوبی، و بزرگشده در محلهی آستوریا، به یکی از صداهای پرطنین عدالتخواهی در سیاست آمریکا و نامزد اصلی انتخابات شهرداری نیویورک بدل شود؟ چه نیرویی او را به سمت سیاستی سوسیالیستی، دفاع بیامان از مستأجران، حمایت از مهاجران، و مبارزه با سرمایهداری جهانی سوق داده است؟ پاسخ این پرسشها نه فقط در زندگی سیاسی او، بلکه در ریشههای خانوادگیاش نهفته است.
پدرش:محمود مامدانی: از گجرات بریتانیا تا متفکری جهانی
محمود مامدانی در سال ۱۹۴۶ در خانوادهای مسلمان و گجراتی در هند تخت استعمار بریتانیا متولد شد. خانوادهاش در دوران استعمار بریتانیا به اوگاندامهاجرت کردند و همچون بسیاری از مسلمانان هندی، در شرق آفریقا به بازرگانی و حرفههای آزاد روی آوردند. محمود در دوران استعمار در اوگاندا بزرگ شد و نابرابریهای نژادیای را که استعمار بریتانیا بنیان نهاده بود، از نزدیک لمس کرد—تجربهای که هستهی اصلی اندیشهی سیاسی او را شکل داد.
در سال ۱۹۷۲، اخراج آسیاییها از اوگاندا به دستور عیدی امین، او را ناچار به تبعید کرد. او در آمریکا ادامه تحصیل داد و در دانشگاه هاروارد به درجهی دکتری رسید. از آنجا، زندگی دانشگاهیاش شکوفا شد. آثار او مانند شهروند و تبعه (Citizen and Subject) و وقتی قربانیان قاتل میشوند (When Victims Become Killers) از مهمترین کتابها در تحلیل استعمار، قومیت، و خشونت سیاسی در آفریقا هستند.
مامدانی اکنون در دانشگاه کلمبیا استاد مردمشناسی و علوم سیاسی است. آثار او تأکید دارند که استعمار تنها یک حادثه تاریخی نیست، بلکه ساختاری سیاسی است که تا امروز در دولتهای پسااستعماری ادامه یافته است. بیتردید، این نگاه به ساختار قدرت و میراث تاریخی در سیاستورزی پسرش، زهران، نیز بازتاب یافته است.
مادرش: میرا نایر: دوربینی در حاشیهها
در کنار این دنیای نظری و انتقادی محمود، میرا نایر، مادر زهران، جهان را از دریچهی سینما روایت کرد. او در هند زاده شد، در دانشگاه دهلی و سپس هاروارد تحصیل کرد و به یکی از برجستهترین فیلمسازان مستقل آسیای جنوبی بدل شد. او همواره به سراغ داستانهایی رفت که کمتر دیده میشدند: کودکان خیابانی، مهاجران، زنان بیصدا، و خانوادههایی میان سنت و مدرنیته.
فیلم شاخص او، سلام بمبئی! (Salaam Bombay!)، در سال ۱۹۸۸، روایتی جسورانه و بیپرده از زندگی کودکان کار در خیابانهای بمبئی بود. این فیلم با استفاده از بازیگران غیرحرفهای و کودکان واقعی خیابانی ساخته شد، و بدون سانتیمانتالیسم، تصویری انسانی و واقعی ارائه داد. فیلم در جشنواره کن جایزهی دوربین طلایی (Caméra d'Or) را برد و نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی شد.
اما نایر به سینما بسنده نکرد. با درآمد حاصل از فیلم، مؤسسهی «سلام بالاک» را تأسیس کرد که هنوز هم در هند به حمایت از کودکان خیابانی میپردازد.
خانهی مامدانی-نایر تنها چندفرهنگی نبود، بلکه چندرشتهای هم بود: جایی که نظریهی پسااستعماری در کنار قصهگویی سینمایی قرار گرفت، جایی که میراث اسلامی گجراتی پدر با پیشینهی پنجابی هندو مادر درآمیخت، و جایی که آفریقا، هند، و آمریکا نه مفاهیمی دور، بلکه تجربههای زیسته بودند.