این روزها در سنی هستم که پدرم وقتی در این سن بود مشکل کلیه‌هاش جدی شد زندگی براش سخت شد و در نهایت بعد از چند سال برای همیشه از دنیا رفت. فکرم خیلی مشغوله که در اون لحظات چی در فکرش می‌گذشت. زمانی که کم کم متوجه میشی زندگی بخش بزرگش رفته، و قسمت کوچکه باقی مونده، آدم تغییر می‌کنه
4
3
1
200
پذیرش اینکه مرگ به آدم کم کم داره نزدیک میشه، اولش آدم را به تکاپو و ترس می‌اندازه، ولی کم کم نقطه‌ای وجود داره که آدم این حقیقت را می‌پذیره. اونجاست که آدم با خودش هی حساب می‌کنه معنی زندگی چی بود؟
3
1
64
در سنی هستم که به این موضوع زیاد فکر می‌کنم که وقتی لحظه پایان زندگی می‌رسه و کارهای نکرده دارم آیا برام مهم است؟ آیا اهمیتی داره که به برنامه‌های که داشتم رسیدم یا نه. مطمئن هستم که این فکرها اون سالها در سر پدرم می‌چرخیده. کنجکاوم که جوابی که بهش رسید چی بود؟
1
69
با خودش فکر کرد ادامه زندگیم در بچه‌هام جریان داره؟ ادامه زندگی جذابیتی نداره؟ در اون لحظات آخر که در بیمارستان می‌دونست مرگ بهش نزدیکه، در ذهنش چی گذشت؟ تهش به چه جوابی رسید؟

Sep 30, 2025 · 3:22 PM UTC

2
70
Replying to @MyMazinLife
منم بعد از مرگ غيرمنتظره پدرم و شرايط سختي كه تو دوران مرگش تحربه كرديم خيلي به اين موضوع فكر ميكنم. به تازگي همكارم هم كه سرطان داشت فوت كرد و از دو هفته قبل منتظر مرگش بود؛ واسه همه چيزش هم برنامه ريزي كرد. حتي براي من پيغام گذاشت!! نميدونم چطوري اينكارو كرد…من هر روز/
Replying to @MyMazinLife
همیشه این تاثیر بزرگ شخصیت پدرت روی تو برام جالب بوده. سلامت باشی.